*بنام خدا *

*ساده و بی ریا *

 

در ظلمت شب همه دنبال نوریم

لطف تو زیاد افسوس مست غروریم

بظاهر بیداریم و هوشیار

ندانستیم  که خاموشیم و بیمار

عمر گران بود به غفلت که گذر شد

عمر دگر نیست که باید تدبیر دگر شد

همه غرق آن همه نعمت اما

می دانیم و نمی دانیم که کس نماند در دنیا

ای ساقی امشب از می لطفت عطا کن

انقدر مست عشق کن از دنیا رها کن

بگذار تا همنشین شب روان باشیم

نه آن مستان دنیا از غم فاخر جدا باشیم

میان این همه تلخی همه زهر است

چه زهری بدتر از آن که از تو جدا باشیم

بگیر دست مرا امشب که لطفت حاجت ماست

منم آن سائل درویش که مهمان شماست

همه در این دیار مرا میشناسند

ولی افسوس همه در تارو پود این لباسند

تو چون آئینه با من یار  بودی

همه عیب و خوبم را بگفتی هوشیار بودی

تو ای مونس تا به مقصد یارم باش

من آن مسافر دنیام تو همراهم باش

بیا دستم بگیر ای مونس جان

که این آخر دنیاست گذشت زمان

عجب این بشر در غفلت هاست

خدایا نقص آفرینش نیست ضعف انسانهاست




تاريخ : یکشنبه پانزدهم دی ۱۳۹۲ | 14:23 | نویسنده : طاها |