حدیث قدسی*
موسی عرض کرد: خداوندا! کدام یک از بندگانت در نزد تو عزیز تر است؟
خداوند فرمود: بنده ای که قدرت داشته باشد ولی خطا کار را عفو کند.
حدیث قدسی*
از رسول اکرم (ص) نقل شده که خداوند متعال فرمود:
من نماز کسی را قبول می کنم که در مقابل عظمت من خاضع باشد و به مخلوقاتم تعظیم نکند و روزش را با یاد من به پایان برساند و در قلبش همیشه ترس از من باشد و به خاطر من نفس خویش را از شهوات باز دارد.
حدیث قدسی*
اگر
آنانکه پشت به من نموده اند بدانند که من چقدر منتظر آنان هستم و به توبه و
بازگشت آنها مشتاقم از شوق دیدار من قالب تهی میکردند و از شدّت محبت من
بند بند وجود آنها از هم می گسست.
حدیث قدسی*
امام موسی کاظم (ع) از پدرانش (ع) از رسول خدا (ص) نقل کرده که خداوند متعال فرمود:
بعضی از افراد را به جهنّم داخل می کنند. خداوند به مالک جهنّم امر می فرماید: قدم های این ها را مسوزان چون این ها با آن قدم ها به سوی مسجد می رفتند. فرجهای آن ها را مسوزان، چون آن ها را برای وضو پاک می کردند. دست های آن ها را مسوزان، چون آن ها را برای دعا بلند می کردند. زبان آن ها را مسوزان، چون زیاد قرآن می خواندند.
مالک جهنّم می گوید: پس چرا شما گرفتار آتش شده اید؟ آن ها می گویند: ما برای غیر خدا کار می کردیم، این بود که به ما گفته شد بروید ثواب اعمال خود را از کسانی بگیرید که به خاطر آن ها، آن کار ها را انجام می دادید.
حدیث قدسی*
خداوند به حضرت داوود (ع) وحی فرمود:
ای داوود! آنچه را می گویم از من بشنو:
هر کس به سوی من بیاید در حالیکه از گناهانش خجالت می کشد، او را می بخشم و از حافظه ی او هم بیرون می کنم (تا دیگر خجالت نکشد)
ای داوود! هر کس یک عمل خیر به خاطر من انجام دهد، او را وارد بهشت می کنم. داوود عرض کرد: خداوندا! آن عمل خیر چیست؟ خداوند فرمود: بردن غم از دل بنده ی مسلمان. داوود عرض کرد: خداوندا!
پس سزاوار است کسی که تو را شناخت امیدش را از تو قطع نکند.
حدیث قدسی*
از پیامبر اکرم (ص) نقل شده که فرمود:
خداوند به من وحی فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، هیچ کدام از اعمال در نزد من ارزششان بیشتر از گریه کردن از خوف من نمی باشد و من برای چنین اشخاصی در رفیع اعلاء«بهشت» قصری بنا می کنم که هیچ کدام غیر از گریه کنندگان به آن قصر راه ندارند.
حدیث قدسی*
امام صادق (ع) فرمود:
هنگامی که داوود در عرفات توقف کرد و به مردم نگاه نمود و از کثرت تعداد آن ها آگاه شد، بالای کوه عرفات رفته، شروع به دعا نمود. وقتی که مراسمش به پایان رسید، جبرئیل بر وی نازل شد و گفت: ای داوود! خداوند می فرماید: چرا بالای کوه رفتی و مناجات کردی؟ ترسیدی که من صدای تو را در پایین کوه نشنوم؟
بعد جبرئیل داوود را با خود، به کنار رودخانه برد و با وی به اعماق دریا فرو رفت. در آنجا یک صخره ای بود آن را کندند و از داخل آن یک کرمی بیرون آمد. جبرئیل به داوود گفت:
ای داوود! خداوند می فرماید: من صدای این کرم را که در میان سنگ و در داخل دریا قرار گرفته می شنوم. پس تو گمان کردی صدای کسی که مرا بخواند به گوش من نمی رسد؟
تاريخ : دوشنبه هجدهم آذر ۱۳۹۲ | 11:53 | نویسنده : طاها |